واگویه های مامانی

مسافرت تابستونی

سلام گل مامانی من امسال نتونستم برم مسافرت البته اصلا ناراحت نیستم وقتی خدا فرشته کوچولوشو بهم داده رفتن یا نرفتن مسافرت مهم نیست عزززیزم.امسال همه رفتن مسافرت جز من وشما وبابایی ومامان جون (که مریض شده بودن ولی شکر خدا بعد چند روز بهتر شدن )دایی حسین وزندایی مریم که مثل من یه نی می خوشکل تو شکمشون دارن (دیگه تنها نیستی)ودایی حسن  دوتا دایی ها وخاله هات همگی با هم رفته بودند خداشکر سالم برگشتن وکلی هم سوغاتی برات آوردن البته این اولین کادوهایی نیست که شما میگیرید قبلا گلی جون"مهدی"هانیه جون "آقا ابولفضل"زندایی گلی ها"خاله ها همه برات کادو خریدن دست گلشون درد نکنه ایشالله بتونیم جبران کنیم ...
14 شهريور 1393

رنگ اتاقت

سلام دختر گلم ببخشید خیلی وقته مطلب نذاشتم آخه من دارم برات یه روتختی وپرده خوشکل میدوزم بابایی هم خیلی این روزها خسته شده چون من نمیتونم کارای سختو بکنم تنهایی داره همه کارا رو میکنه از شستن موکت بگیر تا پاک کردن شیشه  خرید موکت برای اتاق شما وتعویض کلیدو..... دست بابایی درد نکنه خیلی خیلی زحمت کشیده یه تشکر اساسی از عمو ابراهیم که این قدر زود اتاقتو رنگ زدن  من که خیلی خوشم اومده فکر کنم وقتی وسایلتو بچینیم خیلی قشنگ تر هم بشه. ...
13 شهريور 1393

عید فطر

یه سلام عیدونه مامانی قشنگم دیروز عید بود وای من امسال 30 تا روزه نشدم ولی هر روزسحر با بابایی و دایی حسن وسعید<پسر خاله منیر>بیدار میشدم .البته مامانی جون همه چی رو آماده می کردن من فقط نقش روز شمارو ایفا میکردم .بین خودمون باشه قیافه های سه تایی شون سحرها دیدنی بود.امروز هم بابا جونی اتاق های بالا رو تمیز میکردن هنوز خیلی کار داره ولی بابایی گل های رونده رو منهدم کردن <اولین ترکش ورود شما>به قول دایی حسن بچه که اتاق نمیخواد زیر مبل هم بزرگ میشه.<دایی حسنو فقط باید ببینی فقط دنبال خنده  بازی هست>راستی یادم رفت بگم فردا هفتمین سالگرد ازدواج من وبابایی هست یه چیزو میدونی من...
8 مرداد 1393

گلدونهای بابایی

سلام عسل مامان فکر کنم شما یه کم شیطون باشی البته از یه کم گذشته چون حسابی ازخجالت مامانی درمیایی فکر کنم تو هم مثل من وبابایی مشتاق دیداری" عزیزم بابا جونت بخاطر شما از بزرگترین سرگرمیش گذشته آخه ما داریم اتاق بالا رو برای ورود شما آماده میکنم برای همین هم بابا جونی داره گلدونهای قشنگشو به همه می بخشه  طفلی بابا جون خیلی زحمت اونا رو کشیده ولی ما جای کافی برای این همه گلدون نداریم حالا چند تاشو نگه میداریم " باید اتاق های بالا رو رنگ کنیم "پرده بدوزم" هنوز لحافت مونده وای خدا من چقدر کار دارم قراره فقط تا یه ماه دیگه برم خونه خاله منیر آخه من اونجا خیاطی میکنم بعدش فقط&...
1 مرداد 1393

سلام مامانی

سلام دخمل مامان بلاخره این وبلاگ را افتاد اول یه تشکر اساسی از خاله فریده به خاطر همراهی ودرست کردن این وبلاگ حالا دو تایی باهم دوست داریم خاله.من زودتر از اینها باید مطلب میذاشتم ولی مامانی یه کم مریض شد ولی شکرخدا خیلی بهترم من وبابایی مشتاقانه منتظر تولد خوکشل عزیزمون هستیم ولی هنوز زیاد مونده آخه دکتر گفته شما 20 مهر دنیا میایی گل مامان من فقط از خدامیخوام سالم باشی حرفهای زیادی مونده ولی فکر میکنم من وتو خیلی خیلی وقت داریم دختر خوشگلم با چشمهای آبی و موهای بور و بلند انشاالله سالم و بدون مشکلی بیایی پیش ما تا باهم بریم تیم ملی آخه مامانت خیلی دلش برای مسافرت تنگ شده چکنم اون عاشق مسافرت و مانتو هست ت...
27 تير 1393

سخن اول

پروردگارا تو راسپاس که مرا لایق مادر شدن دانستی تو راسپاس که بدون هیچ چشمداشتی فرشته کوچکت را بمن سپردی تا برایش مادری شایسته باشم تراسپاس بخاطرتمامی خوبیهایت در برابر تمامی بدیهایم ترا سپاس بخاطر همیشه بودنت در مقابل هیچگاه نبودنم ترا سپاس بخاطر تمامی آنچه بمن هدیه داده ای که زیباترین آ ن وجود نازنین دختریست که تا سه ماه واندی دیگر در آغوش من است از تو میخواهم  مهر فزون مادری را در وجودم نهی تامادری باشم آنگونه که خواست تو باشد .............................   ...
29 خرداد 1393