واگویه های مامانی

اندر حکایت سفره هفت سین

گل مامان سلام لحظه تحویل سال ساعت دو ربع نیمه شب بود من وتو بابایی هم شبش برای خرید بیرون رفته بودیم وای نمیدونی چقدر ذوق کرده بودی همش کول بابایی بودی وجیغ میزدی(البته از شادی)این قدربرای من جالب بود که یادم رفت سبزه وماهی بگیرم بعد هم که بابایی رفتن مغازه شما هم که خسته شده بودی خوابیدی من هم از فرصت استفاده کردم گرد گیری میکردم همش تو این فکر بودم که چقدر حیف که نمیتونم اولین سال برات سفره بندازم هیچ که هم قرار نبود بیاد خونه مادر جون  دایی علی سرما خورده بودن دایی حسین  هم چون امیر جون سرما خورده بود بیرون نمیومدن بقیه هم هیچی نگفته بودن خلاصه نزدبکای ساعت یک خانواده دایی حمید با خاله منیر بایه  عالمه ...
3 فروردين 1394

نوروز یک هزارو سیصد ونود وچهار مبارک

سلام عزززززززیزم نوروز مبارک چه سال قشنگیست امسال ... من وبابایی امسال بهترین عیدیمون رو از خدا جلو جلو گرفته بودیم..... چه سال زیبایی ....یک خانواده سه نفره...... گل مامانی امیدوارم امسال سال خوبی رو پیش رو داشته باشیم  سالی سرشار از شادی سلامتی ...
3 فروردين 1394

اولین برف زمستانی

سلام عزیزم امشب داره برف قشنگی از آسمون میباره خدا کنه همین طور بباره تا فردا چشمای قشنگ تو هم این همه خوشکلی رو ببینه امسال اصلا بارون و برف نداشتیم  واقعا  این زمستونو با تابستون اشتباهی گرفته بودیم خدایا  تو راشکر بخاطر مهربانی لایتناهیت
3 اسفند 1393

اولین واکسن

سلام مامانی الهی قربونت برم مامان امروز من وتو بابایی رفتیم درمانگاه  من که جرات نکردم برم تو آخه میدونی مامانی من از بچگی از واکسن وآمپول میترسیدم حتی اگه یکی دیگه میزد...خلاصه وقتی واکسنو زدن تو گریه کردی وبعد وقتی من بغلت کردم خیلی نامفهوم گفتی مامانی اونجا نمیدونستم باید چی کار کنم  بخندم یا گریه کنم.... اولش آروم بودی ولی نزدیکای ساعت سه خیلی بد جور گریه میکردی تا اینکه سعید جون  رفت تو کارگاهشو یه نعنی برات ساخت الان خیلی بهتری هرچند هنوز گریه هات با اشک فراوانه ................ این هم چند تا عکس از امروز ...
20 بهمن 1393

برگشت به عقب

سلام عزیزم چند تا موضوع بود که من راجع به اون ها چیزی ننوشته بودم اولی تولد امیر محمد گلم پسر دایی حسین بود که چهارم آبان {درست دو هفته بعد از تولد تو} بدنیا اومد من وبابایی بازم بهشون تبریک میگیم امیدوارم دوستان خوبی برای هم باشید این هم عسک گل پسملون دومی یک سپاس بی پایان برای مادرم که در این چند ماهه بی نهایت زحمت کشیدن ....من واقعا نمیدونستم مادر شدن این قدر سخته..چقدر قدر ناشناس بودم....مامان منو حلال کن ....منو ببخش....دوست دارم... پروردگارا به مادرم طول عمر بابرکت عنایت کن ...   ...
4 دی 1393