اندر حکایت سفره هفت سین
گل مامان سلام
لحظه تحویل سال ساعت دو ربع نیمه شب بود من وتو بابایی هم شبش برای خرید بیرون رفته بودیم وای نمیدونی
چقدر ذوق کرده بودی همش کول بابایی بودی وجیغ میزدی(البته از شادی)این قدربرای من جالب بود که یادم رفت
سبزه وماهی بگیرم بعد هم که بابایی رفتن مغازه شما هم که خسته شده بودی خوابیدی من هم از فرصت
استفاده کردم گرد گیری میکردم همش تو این فکر بودم که چقدر حیف که نمیتونم اولین سال برات سفره بندازم
هیچ که هم قرار نبود بیاد خونه مادر جون دایی علی سرما خورده بودن دایی حسین هم چون امیر جون سرما
خورده بود بیرون نمیومدن بقیه هم هیچی نگفته بودن خلاصه نزدبکای ساعت یک خانواده دایی حمید با خاله منیر
بایه عالمه ماهی وسبزه قشنگ سر رسیدن نتیجه هم یه سفره هفت سین قشنگ شد
این هم چند تا عکس از سفره وسال تحویل
شما تو بغل بابایی بعد سال تحویل
این هم چند تا عکس با مامانی وامیر محمد روز عید